کوچه

کوچه ای در دل شب
من از آن کوچه گذشتم
کلبه ای ساده و بی آلایش
و چراغی کم سو
با شتابی و قدم های سریع
می روم تا برسم من به تماشای سکوت
تا بشنوم از ترنم شبانه
از صدای پر مرغان و قناری
و صدای چکه ی آب حیات
با نگاهی به شب غمزده تار و سیاه
بوی این خاک که هر شب
گذری را به سیاهی بر دست
در آن حال که من پی به وجودش بردم

باران
نظرات 3 + ارسال نظر
طلا 1390/04/28 ساعت 10:45 ق.ظ http://par-parwaz.blogsky.com/

سلام بسیار زیبا و دلنشین نوشتی کاش همیشه باران بود تا اشک ها را کسی نمی دید کاش همیشه عشق بود تا نفرتی نمی بود خوشحال می شم سری بهم بزنی

ارش 1401/09/10 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.solaryom.blogfa.com

باران جان. بیا بگو درست اومدم وبت یا نه.

ارش 1401/09/10 ساعت 06:52 ب.ظ

کیرم دهنت که لج بازی و نمیای به من بگی .
ولی کامنتم رو تایید کردی که من ِ کسخل بدونم که درست اومدم در ِ خونه تو .
***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد