کوچه ای در دل شب
من از آن کوچه گذشتم
کلبه ای ساده و بی آلایش
و چراغی کم سو
با شتابی و قدم های سریع
می روم تا برسم من به تماشای سکوت
تا بشنوم از ترنم شبانه
از صدای پر مرغان و قناری
و صدای چکه ی آب حیات
با نگاهی به شب غمزده تار و سیاه
بوی این خاک که هر شب
گذری را به سیاهی بر دست
در آن حال که من پی به وجودش بردم
باران
سلام بسیار زیبا و دلنشین نوشتی کاش همیشه باران بود تا اشک ها را کسی نمی دید کاش همیشه عشق بود تا نفرتی نمی بود خوشحال می شم سری بهم بزنی
باران جان. بیا بگو درست اومدم وبت یا نه.
کیرم دهنت که لج بازی و نمیای به من بگی .
ولی کامنتم رو تایید کردی که من ِ کسخل بدونم که درست اومدم در ِ خونه تو .
***